روزنه ی نور

روزنه ی نور
دلنوشته

خاطرات یک جوان کهنه دل

روزنه ی نوری را در اتاق تاریک خود می بینم

آری روزنه با صدایی آرام امید را در گوشم فریاد میکند ، میگوید از جایم بلند شوم و نوشتن را کنار بگذارم ، اما من برای نوشتن آفریده شدم ، برای تلخ کردن کام دیگران ، تو اسمش را سادیسم می گذاری و من درد و دل

تو با دوست عزیزت همصحبتی و من با نوشته های تاریکی که حتی آن بازتاب نور کوچک را در خود گم میکنند

راستی آن روزنه ی نور کجاست؟

ثبت در دو شنبه 21 ارديبهشت 1394برچسب:روزنه,امید,نور,دلنوشته,روزنه نور,آرین هوشنگی,ایهام,دلنوشته, توسط ایهام | |

تنها زمانی میتوانم آرامش یابم که به خواب ابدی فرو بروم ، به امید آرامش

تنها شبی میتوانم چشمانم را آسوده ببندم که هیچ اندوهی را در چشمان کسی نبینم ، به امید آن شب

تنها روزی میتوانم به تمام کار هایم رسیدگی کنم که رویا هایم را در دست داشته باشم ، به امید آن روز

تنها دلخوشی ام وجود دستان پدرم روی شانه ام و وجود سرم روی شانه ی مادرم است ، به امید سلامتیشان

تنها قدرت دهنده به من زبان شیوای برادرم میباشد ، به امید موفقیتش

تنها و تنها و تنها امـّید و رهـا هستند که مرا در می یابند و آرامش را با سخنانشان به من میبخشند ، به امید سربلندیشان

 

با این همه ، اکنون تنها هستم!

 

دلنوشته ای از ایهام

ثبت در جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:ایهام,آرین هوشنگی,رها,امید,دلنوشته,مادر,پدر,تنها, توسط ایهام | |



روزنه ی نور

Instagram