تنها

تنها
دلنوشته

خاطرات یک جوان کهنه دل

تنها زمانی میتوانم آرامش یابم که به خواب ابدی فرو بروم ، به امید آرامش

تنها شبی میتوانم چشمانم را آسوده ببندم که هیچ اندوهی را در چشمان کسی نبینم ، به امید آن شب

تنها روزی میتوانم به تمام کار هایم رسیدگی کنم که رویا هایم را در دست داشته باشم ، به امید آن روز

تنها دلخوشی ام وجود دستان پدرم روی شانه ام و وجود سرم روی شانه ی مادرم است ، به امید سلامتیشان

تنها قدرت دهنده به من زبان شیوای برادرم میباشد ، به امید موفقیتش

تنها و تنها و تنها امـّید و رهـا هستند که مرا در می یابند و آرامش را با سخنانشان به من میبخشند ، به امید سربلندیشان

 

با این همه ، اکنون تنها هستم!

 

دلنوشته ای از ایهام

ثبت در جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:ایهام,آرین هوشنگی,رها,امید,دلنوشته,مادر,پدر,تنها, توسط ایهام | |

لحظات با تو بودن را حتی به نماز صبح ترجیح میدهم

لحظه به لحظه ی با تو بودنم حسی را در وجودم زنده میکند که هیچکس در زندگی به من نداد

با تو بودن حس آزادی را به من میبخشد ، حس امنیت و آرامش را برایم به ارمغان می آورد

دنیای من با وجود تو سبز و در نبودت تیرگی رنگ سیاه را دارد

انگار زمانی که نیستی من انکار من میشوم

تمام وجودم در تو خلاصه میشود

دانه به دانه نفس هایم با وجود تو معنی پیدا میکنند

لحظات با تو بودن برای من بدون هیچ اغراقی لذت بخش است

مادرم! تو را میخوانم تا به یاد آورم تمام لحظات با تو بودن را

 

ثبت در چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394برچسب:مادر,خاطره,دلنوشته, توسط ایهام | |



تنها

Instagram