نمیخواهم

نمیخواهم
دلنوشته

خاطرات یک جوان کهنه دل

من این ایران را نمیخواهم

ایرانی که مردمش برای حفظ ناموس خود اخلاقشان سگ میشود اما برای ناموس دیگران گرگ هستند

ایرانی که مردمش برای گدایان فقیر اند اما برای چشم و همچشمی جیبشا ن پر

ایرانی که مردمانش امروز به دیروزشان غرور دارند دریغ از آنکه امروز هیچ در بساط نیست

ایرانی که مردمانش پسری که پشت ماشین مدل بالایش نشسته را بی هیچ دلیل به بد و بیراه میبندند در حالی که خود آرزوی همان زندگی را دارند

من این ایران را نمیخواهم

ایران ذهن من کوی و برزن سهراب است جایی که پرچین هایش کوتاه باشد ، در های خانه هایش باز باشد

ایران من کجایی ، کوروش بیدار شو که ایرانت بر باد رفت

 

تلخنوشتی از ایهام

ثبت در شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:ایران,کوروش,دلنوشته,ایهام,آرین هوشنگی, توسط ایهام | |

در کوچه های باریک ذهنم قدم می زدم ، ناگهان خودم را روبروی زندان قصر یافتم ، حیاطش واضح دیده می شد
چند سرباز که تعدادشان برایم مبهم بود روبروی یک ستون چوبی ایستاده بودند . چند نفر را هم می دیدم که چشمانشان بسته بود و داشتند سیگار می کشیدند ، طوری با لذت کام می گرفتند که انگار آخرین نخ سیگارشان است
در همین حین دیدم سربازی یکی از این افراد را با خود برد و به چوب بست ، رئیس زندان دستور تیر را صادر کرد. نمیدانم چرا سربازان به دیوار تیر میزدند ، فرد بسته شده به چوب انگار جان نداشت ، اما لباسش هم خونی نبود . دیگر مردانی که چشمانشان بسته بود هراسان دیده می شدند . فرد بسته شده به چوب گویی غش کرده بود ، شاید هم سکته. او را باز کردند و بردند داخل ساختمان زندان ، به همین ترتیب با دیگران نیز همین کار را میکردند ، به راستی که روش زیبایی برای شکنجه بود ، روشی نوین در شکنجه ی روحی برای اعتراف گرفتن از مردان سرزمینم
یادش شوم باد
 
مروری بر خاطرات شخصیت در خیال پرورانده ی ایهام  
ثبت در دو شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:زندان,قصر,زندان قصر,شکنجه,ایران,وطن,ایهام,خاطره,دلنوشته, توسط ایهام | |



نمیخواهم

Instagram